گل پسر مامان و باباگل پسر مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آروین، آوای زندگی ...

23 روز دیگر تا در آغوش کشیدنت

پسر قشنگم امروز 24 اسفند ماه سال 93 بود.   شور و شوق عید و سال جدید همه رو به تکاپو واداشته،خیابونا شلوغ ،بازارا که دیگه نگو،جای سوزن انداختن نیست. و من نگران سلامتی تو گل پسرم هستم،به خاطر یه سری عدد و رقم تو برگه سونو گرافی که دیشب انجام دادم.   البته دکتر دوباره سونو نوشت واسه 8 فروردین،و گفت سونو کاملا طبیعیه و جای نگرانی نیست.   اما چه میشه کرد ،مادر یعنی اینکه همیشه دلواپس فرزندت،پاره ی وجود و تنت باشی. یه چیز دیگه...   عزیزم 18 فروردین تو فرشته پاک من،بالاخره اون روی ماهتو به من و پدرت نشون مید ی.   ...
25 اسفند 1393

من و ناگفته هایم به فرزندم

سلام عمر مادر   پسرم،امید فرداهای من   هر چه به آمدنت نزدیکتر میشوم،دلشوره ام دو چندان میشود.   تو در اندیشه من قرار است بزرگ مردی شوی که همواره دست سبز یاری به سمت نیازمندان دراز میکند،بزرگ و کوچک،غنی و فقیر ،پیر و جوان نمی شناسد.   تو در خیال من مردی خواهی شد که شانه هایت مآمنیست برای تنهاییهای مادر.   تو قرار است کارهای بزرگی انجام دهی و گامهای بلندی برداری.   تو مردی خواهی شد با قلبی مالامال از عشق و محبت،که آنرا خالصانه به عزیزانت هدیه میدهی.   پسرم،ای جان دلم   نکند من زیاده خواه هس...
25 اسفند 1393

واپسین هفته های انتظار

سلام آروین کوچولوی مامان عمرم،نفسم،جات حتما خیلی تنگ شده،چیزی نمونده دیگه عزیزم، ایشالا تا یه ماه دیگه تو بغل مامان بابایی. مامان هم این روزا خیلی سختش شده،پسرم. کمردرد، درد استخوون،نفس تنگی،،سوزش معده،بی خوابی و.... امااااااااااا همه ی اینا می ارزه به تو رو داشتن،پسرک قشنگم. دقعه پیش که رفتم دکتر خیلی ترسیدم،به خاطر اضافه وزن ناگهانی و فشار خونم خانم دکتر مشکوک به مسمومیت حاملگی شد. من که خوشحال منتظر شنیدن صدای قلب تو،تپش های زندگیم بودم،یهو عین یه تیکه یخ شدم، دکتر گفت سریع همسرتو صدا کن،همراه خانم هم داری؟؟؟؟ منم ماتم برده بود یعنی چی شده؟ مستاصل گفتم نههههههههههه و زنگ زدم بابا که بیاد مط...
19 اسفند 1393
1